هرچی از هرجا

ساخت وبلاگ
همیشه از اینکه بخوام روی خودم برچسب بزنم فراری بودم. بعد از چندین سال سیگاری کشیدن با یه نفر صحبت می کردم و بهش میگفتم من سیگاری نیستم و اون با تعجب به من نگاه می کرد. الانم از اینکه بخوام عنوان افسرده روی خودم بذارم فراری هستم. اما واقعا حال حاضرم افسرده هست و روحیه خوبی ندارم. چند ماه پیش که رابطه ام به هم خورد با خودم می گفتم چقدر ناراحت و غمگین هستم اما الان که مادرم مریض شده اون غم و غصه رابطه یادم رفته الان فقط غصه مادرم می خورم. نمی دونستم که غمی بزرگتر از رابطه هم می تونه سراغم بیاد تا اینکه این اتفاق پیش اومد، آدم باورش نمیشه که یه روزی دچار همچیم حس و حالی بشه و در شرایطی قرار بگیره که فکر از دست دادن نزدیک ترین کسش سراغش بیاد. خیلی عجیبه زندگی، هر چقدر که جلوتر میرم میبینم که مشکلات هم دارن بزرگتر و عجیب تر میشن. انگاری که اوج زندگی همون دوران کودکی هستش که با بیخیالی و احساس سبکی رد میشه. چقدر مسخره اس چقدر مسخره. این همه زندگی کنی که تهش برسی به اینکه آدمای دور و برت کسایی که دوسشون داری مریض و ضعیف بشن یا اصلا خودت ضعیف و مریض بشی. هدف از این دنیا چیه. یه سیکل باطل و مسخره که هیچ موقع تموم نمیشه. اما واقعیت من دیگه نمی تونم این حد از درد و ناراحتی تحمل کنم اونم توی این شرایطی که مادرم به کمکم نیاز داره، من نباید ضعیف بشم باید به خودم برسم و سر حال بمونم. امروز حس می کردم که نمی تونم به اندازه کافی انرژی بذارم و کارای مادرم انجام بدم. خیلی بی حس هستم و بدنم درد می کنه. صبح با نگرانی از خواب بیدار شدم و چند ساعتی تنها بودم. نمی دونستم چیکار باید بکنم، فقط نشستم یجا و توی گوشیم بودم.کاش من افسرده نبودم، کاش دنیا یه شکل دیگه ای پیش میرفت، کاش زندگی پایان نداشت، همه هرچی از هرجا...
ما را در سایت هرچی از هرجا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kooheyakho بازدید : 8 تاريخ : دوشنبه 10 ارديبهشت 1403 ساعت: 19:04